چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۲۶ ب.ظ
اقا جان این روزها هوای دلمان بدجوری پس است هوای حرمت داریم.....
روزها می روند و می آیند ... تا نوبت وصالمان برسد... هر سال روزهای عمرم با شوق زیارت تو سپری کرده ام... یادم می آید دست در دست پدرم آن موقع ها به حرمت می آمدم ... یادم می آید اشک های مادرم را هنگام وداع...وبازهم تا سال بعد ... آنروزها فقط ارتفاع کبوترها بود مرا به فکر وا می داشت... یادت می آید آقا؟ دعایم در حق همه گیرا بود...اما امروز انقدر دلشوره گناهانم را دارم که دیگر هیچ چیز کرمت به ذهنم نمی آید....اقا جان این روزها هوای دلمان بدجوری پس است هوای حرمت داریم.....
راستی آقا داشت یادم می رفت کربلایم دارد دیر می شود....جان مادرت دیگر امسال امضا کن
۹۳/۰۳/۲۸